loading...
جالب
حسام الدین رحیمی بازدید : 16 جمعه 05 دی 1393 نظرات (0)

زن پالتو پوست گرون قیمتی که تازه اون روز صبح از فروشگاه خریده بود رو پوشیده بود و مشغول تماشای خودش تو آینه بود

دختر نوجوان که تازه از مدرسه برگشته بود نگاهی به مادرش انداخت و با خشم گفت :

مامان میدونی به خاطر اینکه تو بتونی این پالتو پوست رو بپوشی و باهاش به دیگران فخر بفروشی یه حیوون معصوم و بی دفاع و بدبخت و بیچاره چه زجری رو متحمل شده ؟

مادر نگاهی خونسردانه به دخترش کرد و گفت :

 

خجالت بکش ، این حرفها چیه پشت سر بابات میگی !

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    کدام داستان ها را بیشتر می پسندید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 45
  • بازدید کلی : 1,865